سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط یکبار

ساعت پاندول دار و قدیمی ،
که به دیوار اتاق پذیرایی تکیه داده شده بود .
هر سال فقط یک بار
آن هم روز مرگ پدر بزرگ
پاندول هایش را به شدت به هم می کوبید
و صدای طنین دار و غمناکی می نواخت .
اما مرد ساعت ساز قسم می خورد که ...
این ساعت هیچ ایرادی ندارد .
" سید حمید موسوی فرد "

زمانه  


ضرب المثلها

 

ابیاتی که مصراع دوم آنها مشهورتر است:

1- گر دایره ی کوزه زگوهر سازند

از کوزه همان برون تراود که در اوست.

(بابا افضل)

2- با سیه دل چه سود گفتن وعظ

نرود میخ آهنین در سنگ

(سعدی)

3- هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست (حافظ)

4- چنین است رسم سرای درشت

گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

(فردوسی) 

5- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان

مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان

(سعدی)

6- صوفی نشود صافی ، تا درنکشد جامی

بسیار سفر باید ، تا پخته شود خامی

7- در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یارب مباد آن که گدا معتبر شود

(حافظ)

8- در محفل خود راه مده همچو منی را

افسرده دل افسرده کند انجمنی را

(قائم مقام)

9-مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز

که (به) هر کجا که روی آسمان همین رنگ است

10- منظر دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته در آید

(حافظ)

11- زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.

 


دل بستن

 

گاهی همین که دل به کسی بسته‌ای
، بس است
بغضت ترک‌ترک شد و نشکسته‌ای،
بس است
..
گاهی فقط همین که به امّیدِ دیگری
از خود غریبه‌تر شدی و خسته‌ای،
بس است .  

"حسین منزوی"

 


امیدواری

 

از گابریل گارسیا می پرسند:
اگر بخواهی کتابی صد صفحه ای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت:
99 صفحه رو خالی میذارم.
صفحه آخر، سطر آخر
می نویسم:
"یادت باشه دنیا گرده،
هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی"
زندگی ساختنی است؛
نه ماندنی..
بمان برای ساختن»
نساز برای«ماندن».
منتطرنباش کسی برایت گل بیاورد!
خاک را زیر و روکن…
بذر را بکار،
از آن مراقبت کن،
گل خواهد داد??

 


وقتی تصمیم میگیرد بمیرد

 

در حالی که پرستار مشغول تزریق بود. ورونیکا دوباره پرسید :
"چقدر وقت دارم؟"
"بیست و چهار ساعت, شاید کم تر"
ورونیکا سرش را پایین انداخت و لبش را گزید. اما توانست بر خودش غلبه کند.
" میخواهم دو خواهش بکنم.
اول ,دارویی به من بدهید تزریقی یا هر طور دیگر تا بتوانم بیدار بمانم واز هر لحظه باقی مانده زندگی ام لذت ببرم. من خیلی خسته ام اما نمیخواهم بخوابم.
کارهای زیادی دارم کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکول کرده ام.
کارهایی که وقتی به این فکر افتادم که زندگی ارزش زیستن ندارد, علاقه را به آنها از دست دادم. "
"و خواهش دوم چیست؟"
می خواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم.
میخواهم قلعه لیوبلینا را ببینم.
همیشه همان جا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبوده ام که بروم و از نزدیک ببینمش.
میخواهم با زنی که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل می فروشد, صحبت کنم.
بار ها از کنار هم رد شده ایم, و هیچ وقت از او نپرسیده ام حالش چطور است.
و میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟!!
من که همیشه گرم میپوشیدم, همیشه انقدر از سرما خوردگی می ترسیدم.
خلاصه دکتر،
میخواهم باران را روی صورتم احساس کنم,
به هر مردی که خوشم می آید لبخند بزنم,
تمام قهوه هایی را که ممکن است مردها برایم بخرند بپذیرم.
می خواهم مادرم را ببوسم
بگویم دوستش دارم در دامنش گریه کنم بدون اینکه از نشان دادن احساسم خجالت بکشم.
احساسات من همیشه بوده اند,
فقط پنهان شان می کردم.

پائولو_کوئلیو
|ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد|