قصه شب و غم
شب است و
غم گرفته چهار سویم
بیا ای دوست ،
بنشین روبرویم .
بیا تا قصه ی شب را و غم را
اگر خوابت نمی آید بگویم .
"اخوان ثالث "
شب است و
غم گرفته چهار سویم
بیا ای دوست ،
بنشین روبرویم .
بیا تا قصه ی شب را و غم را
اگر خوابت نمی آید بگویم .
"اخوان ثالث "
بالا رفتن سن حتمی است ...
اما اینکه روح تو پیر شود ،
بستگی به خودت دارد ... !
زندگی را ورق بزن ...
استکان استکان چای را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش ...
مبادا ! مبادا ...
زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری ...
پایان آدمیزاد
نه از دست دادن معشوق است
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!
آدمی ان هنگام تمام میشود که دلش پیر شود .
"دکتر انوشه "
دیدمت ، انگار چیزی بر دلم تاثیر کرد..
با نگاه ساده ات ، دنیای من تغییر کرد..
دیدمت ، با لحن آرامی صدایم کردی و..
این دل مغرور ، در لحن صدایت گیر کرد..
غرق آرامش مرا خواندی و گفتی میشود..
با سوالم ذهنتان را هم کمی درگیر کرد!؟
میشود با من بمانی! ساده ... میخواهم تو را..
جمله ای ساده ، دلم را برد و در زنجیر کرد..
اندکی با شوق ، بی وقفه نگاهت کردمو..
در دلم گفتم که چشمانت دلم را پیر کرد..!!
رفتی و از دور میدیدم ، پر از دلشوره ایی..
تو نفهمیدی ، که عشقت در دلم تکثیر کرد..
تیر آخر را زدی ، وقتی که گفتی عاشقم..
عاشقت بودن ، مرا از هر تجرد سیر کرد؟
مرور میکنم تو را کنار شط فرصتی
که قایق دقایقم به گل نشسته مدتی
چقدر زود میرسد مسافر خیال من
به ایستگاه شعر تو بدون هیچ دعوتی
نه اینکه خسته غمم ولی به این غزل قسم
تجرد کلام من نمیرسد به وحدتی
ز تیک تاک قلب من سکوت شب کلافه شد
که سینه ام نشسته در میان بمب ساعتی
غروب و غربت است و غم، خیال و خواب و خستگی
خوش آمدی به شهر دل، تو از همین ایالتی
مدام بند میزنم شکسته های مانده را
ترک دوباره میخورد همیشه های لعنتی
سامان چقایی
من بی تو نیستم، تو بی من چه میکنی؟
بیصبح ای ستارهی روشن چه میکنی؟
شب را به خوابدیدن تو روز میکنم
با روزهای تلخ ندیدن چه میکنی؟
این شهر بی تو چند خیابان و خانه است
تو بین سنگ و آجر و آهن چه میکنی؟
گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
میپوشمش هنوز، تو بر تن چه میکنی؟
من شعله شعله دیدهام ای آتش درون
با خوشه خوشه خوشهی خرمن چه میکنی!
پرسیدهای که با تو چه کردم هزار بار
یک بار هم بپرس تو با من چه میکنی؟!
-مژگان عباسلو