سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی را ای دل غمگین من آسان بگیر

تازه فهمیدم که بامردم مدارا مشکل است .
زندگی کردن کنار کور و کرها مشکل است .
پیش ازاین دنبال راز عاشقی بودم ولی .
تازه فهمیدم که حل این معما مشکل است .
گم شدم در نقش ها دیدم که بعداز آن چه قدر .
زندگی با نسخه های المثنی مشکل است .
این که لیلا باشی و مردم زلیخایت کنند .
این که حوا باشی و محکوم دنیا مشکل است .
سالها دور از خودت پنهان شوی در قاب ها .
پشت لبخندی بریزی غصه ها را مشکل است .
این جهان رویای بی پایان مشتی آرزوست .
واقعیت دارد اما لمس رویا مشکل است .
خواستم برگردم از این سرنوشت اما نشد .
برخلاف رود رفتن سمت دریا مشکل است .
زندگی را ای دل غمگین من آسان بگیر .
ناگهان دل گفت : من میخواهم اما مشکل است...


عشق و زندگی


حسین پناهی(سلام ،خدا حافظ)

به ساعت نگاه می کنم حدود سه نصف شب است
چشم می بندم که مبادا چشمانت را از یاد برده باشم ...
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس ...
از شوق به هوا می پَرم چون کودکیم و
خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است
آری از شوق به هوا می پرم و خوب می دانم سال هاست که مرده ام
حسین پناهی
_ سلام ،خداحافظ

شوق دیدار


قایقی باید ساخت(سهراب سپهری)

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمان را بیدار کند
قایق از تور تهی ودل آرزوی مروارید همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست نه به
دریا- پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند
دور باید شد دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت زن
آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود
هیچ آیینه تالاری سر خوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی مشعلی را ننمود
دور باید شد دور
شب سرودش را خواند نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم راند همچنان خواهم خواند
پشت دریا ها شهری ست که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوتر هایی ست که به فواره ی هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر شاخه ی معرفتی ست
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک ، موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریاها شهری ست
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان ِ سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت -
سهراب سپهری

سهراب سپهری


بهاران...




من به هنگام شکوفایی گلها ...

در دشت باز بر می گردم ...

و صدا می زنم آی باز کن پنجره را ...

در بگشا که بهاران آمد ...

که شکفته گل سرخ به گلستان آمد !


باز کن پنجره را ...


که پرستو پر میشوید ...


در چشمه ی نور که قناری می خواند ...


می خواند آواز سرور که :


بهاران آمد ...


که شکفته گل سرخ ...

به گلستان آمد.


لذت زندگی

                                                       

از هیچکس برای چیزی انتظاری نداشته باش ....

انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

زندگی کوتاه است ...

پس به زندگی ات عشق بورز ...

خوشحال باش ..... و لبخند بزن ...... فقط برای خودت زندگی کن  ..

" قبل از اینکه صحبت کنی ..... گوش کن "

" قبل از اینکه بنویسی  ..... فکر کن "

" قبل از اینکه خرج کنی  .... در آمد داشته باش "

" قبل از اینکه دعا کنی  ... ببخش  "

" قبل از اینکه صدمه بزنی ...احساس کن  "

" قبل از تنفر ... عشق بورز "

 زندگی این است ......

احساسش کن  ..

زندگی کن ..

و لذت ببر ...

............................ ویلیام شکیپیر ........................