سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درد عاشقی

یکی رد شد شبیه او، پر از ابهام و تردیدم
همین که دیدمش جا خوردم و ناگاه ترسیدم
به یک لحظه تمام خاطرات کهنه ام طی شد
زمین دور سرم گشت و منم آرام چرخیدم
همان هیکل همان هیبت، همان چشمان پر شورش
تمام ارتفاعش را به چشمم درنَوَردیدم
همین که یادم آمد خنده‌های بی مثالش را
نمیدانم چه شد بی اختیار از خویش خندیدم
دوباره حال نابی را درون سینه حس کردم؛
دوباره شعله ور گشته تنور سرد امیدم...
تَهِ کوچه به چپ پیچید و یک لحظه نگاهم کرد؛
مسیرم را عوض کردم درون کوچه پیچیدم...
قدم را تندتر کردم رسیدم در کنار او؛
خودم یادم نمی‌آید سؤالی را که پرسیدم...
حواسش پَرت بود انگار که چشمانش به من افتاد؛
خدایا کور میگشتم ولی او را نمی دیدم...
جهان تاریک شد یک لحظه دیدم سایه ی او را؛
چو عطرش با نسیم آمد منم در باد رقصیدم...
همیشه در خیالاتم دلم مغرور و محکم بود؛
دو تار از مویِ او دیدم شبیه بید لرزیدم...
عذابی میکشم وقتی به یادش باز می‌افتم؛
به او گفتم ببخشید و ولی خود را نبخشیدم...
پشیمانی ندارد سود وقتی عاشقش باشی؛
نباید عاشقش میگشتم اما دیر فهمیدم .

سید حمید موسوی فرد،خرمشهر